اگر آمدنت دیر شود...
ا
چلچراغ نگهم را به تو خواهم بخشید
روشنی های تنم را که نشان سحرند، به تو خواهم بخشید.
اگر از دوری ره می ترسی،
دستهایم را که پلی رو به زمان می بندند
و به کوتاهترین فاصله من را به تو می پیوندند، به تو خواهم بخشید.
اگر از تنگی چشم دگران،
اگر از زمزمه ها،
اگر از حرف کسان می ترسی،
من جدا از دگران به تو خواهم پیوست
خویش را در تو نهان خواهم کرد.
و اگر ترس تو از خویشتن است
من تو را در تن خویش، در رگ و هستی خویش
در تمام ذره ذرات وجودم که پر از خواهش توست
محو و گم خواهم کرد.
تو بیا، که اگر آمدنت دیر شود
و اگر آمدنت قصة پوچی باشد
من تو را ای همه خوبی